مادری بی پیرایه که دلی به زلالی آب و به صافی شیشه داشت. عمری را ایوب وار در
رنج بیماری سپری کرد و با شهد توکّل تلخی صبر را به شیرینی شُکر آراست، میرنجید و گاه می نالید، امّا همواره سر به سجده درگاه الهی می سایید. دعای خیرش
بدرقه ی راهمان بود و امروز ما با رجایی واثق نسبت به رحمت بی پایان الهی، او را
برای سفر آخرت بدرقه کرده ایم. خدایش رحمت کنادو صبر بی پایان و توکّل همشیگی اش را میراث ما قرار دهد.
مادربزرگ کسی که هر وقت می دیدمش می گفت:"امین طلام رو قربون، گل تو باغ ام رو قربون" براش فرقی نداشت که چند سالم شده و در چه مجلسی هستیم.
مادر بزرگ رفت تا برای اولین بار بفهمم که وابستگی یعنی چه؟
مادر بزرگ رفت تا بفهم عشق همسر یعنی چه؟
مادربزرگ رفت تا بفهمم نوه بودن و نوه داشتن یعنی چه!
مادربزرگ رفت تا بفهمم درد و رنج زندگی چشیدن و شکر خدا کردن یعنی چه!
مادربزرک رفت تا درک کنم که آهای دنیا خیلی کوچیکی آهای دنیا خیلی کوچیکی!
مادربزرگ عزیزم برای آن چه که برایم انجام دادی سپاسگزارم.