مروارید مهر

آنچه باید گفت

مروارید مهر

آنچه باید گفت

آغاز تعطیلات

سلام،
امتحانات بالاخره تمام شد.راحت شدم.به برکت بارندگی و سرما طولانی شده بود.اگر خدا بخواهد درسی را نمی افتم.در دوران امتحانات مطلب را نوشتم که نتونستم منتشر کنم.فعلا همون را میذارم تا بعدا:
در این مطلب مربوط به روز تاسوعا

حرف برای گفتن زیاد دارم،ولی یاد یه جمله از دکتر شریعتی می افتم که "سرمایه هر دلی حرفهایی است که برای نگفتن دارد."بگذریم وقایعه بسیاری در این چند روز رخ داد.از ثبت نام نامزدهای انتخابات مجلس هشتم،تعطیلی چند دانشگاه،قطع گاز شهرهای کشور،حرفهای بوش ... .ولی امروز دو خبر دردناک دیگری هم منتشر شد. خبر فوت یک دانشجوی کرد دانشگاه پیام نور سنندج بعد از گذشت چند روز بازداشت توسط نیروهای اطلاعاتی و امنیتی به خانواده اش رسید.امیدوارم که خبر تکذیب بشه وگرنه باید متفاوت بودن ساواک شاه با ]...[ بی معنی می شود.خبر دیگر هم تیر اندازی در مراسم عزاداری حمله زینبیه اصفهان بود.
از این مسائل که بگذریم.در این هفته خیلی تحت فشار بودم.به همه توصیه می کنم که شب امتحانی نباشند چون خیلی اذیت می شوید.از دو نظر یکی این که سخت است که نمیتوانی همه درس را بخوانی و دیگری آن که عذاب می کشی که چرا این مطالب قشنگ را نتونستی بخونی ویا تنبلی کردی سر وقت نخوندی.
برای ما ریاضی خوان ها همیشه دروس عمومی عذاب آور بود وهست و با این رویه آموزشی عذاب آور تر هم خواهد شد.اما این ترم یه اتفاق نادر افتاد آن هم برای من.درس تاریخ فرهنگ وتمدن اسلامی.استاد دکتر ظریفیان.کلاس جذاب وکاملا علمی بدون هر گونه حاشیه.فن بیان بالای استاد ومشترک فعال دانشجویان سر کلاس،باعث می شد که حداقل من یکی خیلی حال کنم و گوش بدم.همین هم شد که با کمتر از یک ساعت مطالعه تونستم امتحان را به خوبی بدم.یک کلاس لذتبخش.

آیا عدالت خریدنی است،عدالت چه رنگی است،سفید، سیاه، کرم و یا زرد!شاید هم زرد با زمینه سیاه آیا همواره عدالت خواهان پیامبران بودند،آیا یک زن بدکاره هم می تواند خواهان اجرای عدالت باشد،ارزش وسنت های یک جامعه چگونه متحول می شود. انسان دوستی با شکم گرسنه ممکنه؟ دروغ و نیرنگ،آرامش،مست بودن و بیان واقعیت چگونه در کنار هم قرار می گیرند.کجای دنیا کاسب از فروش زیاد اجناسش ناراحت ومضطرب می شود؟ایمان می تواند کاری انجام بدهد؟گوشه نشینی و اجتماعی بودن... ؟یک شهر به رنگ زرد جدایی و نفرت با پشت زمینه سیاه در اطراف یک جنگل سبز با رودخانه آبی چه سرنوشتی دارد؟
همه در یک داستان در یک نمایشنامه با هنرمندی بازیگرانی بزرگ تجلی پیدا کرد.نمی توانم بیان کنم.فقط باید دید و فکر کرد.
تئاتر "ملاقات با زن سالخورده" کاری از آقای سمندریان،تئاتر شهر.165 دقیقه.
فقط چند تا از جملات که برای من جالب بود را بیان می کنم:
آقای دکتر از این به بعد سکته قلبی تشخیص بدهید.
فروش بیشتر من از خون من است.
دنیا مرا به فساد کشاند.من هم دنیا را به فساد می کشم.
معلم شهر در حال شرب خم حرف از حقیقت می زند:
ایمان به بشر دوستی کاری از پیش نمی برد،برای همین به الکل پناه بردم.
بانوی سالخورده به ملاقات ما هم خواهد آمد.
یک فاحشه لجوج وکینه توز: به خدا سپردمت!

امروز تاسوعاست.خیلی حرف ها این روز میشنویم ومی بینیم.قیام امام ما ابعاد مختلفی داشت.من یکی که زیاد
نمی فهمم.تنها یک مطلب همیشه در ذهنم هست: صلح امام حسن و قیام امام حسین از هم جدا نیستند.


این نماز مهر و ماه و کیش بود
یک هزار و چهارصد سال پیش بود

ما کجا و این نماز خون کجا؟
ما کجا و این تن گلگون کجا؟

ما حریم لاله را دزدیده ایم
ما اذان عشق را نشنیده ایم
عاقبت دیدی که خون سجّاده شد..


اما نانجیبانی بودند و هستند که از نام حسین برای اهداف شوم خود استفاده می کنند:

قبلهء تو عشق و مستی، قتلگاه
این مشایخ قبله‌هاشان بر گناه

گویمت از هفت رنگان مو به مو
خرقه پوشان دغل کار دو رو

سجده بر پست و ریاست می کنیم
با خدا هم ما سیاست می کنیم

کو نشانی که شما اهل دلید
جملگی تان بر نماز باطلید

می چکد شک بر سر سجاده‌ها
وای از روزی که افتد پرده‌ها

ما خدایان زیادی ساختیم
مال مردم را به خود پرداختیم

آسمان

به نام حضرت دوست
حدود ده روزی است که پدر برای برگزاری امتحانات پایان ترم به شهرمون رفتند و به خاطر شرایط جوی دیر آمدند.دراین مدت با وجوداین که تلفنی زیاد صحبت کردیم ولی جای خالی پدر در خانه محسوس بود.خیلی ها حالا می گن که خوب حالا چکار کنم.اصلا به ما چه،مقصودم این است که نیاز ما به پدر مخصوصا در این سن وسال زیاد است.تصور از دست دادن این نعمت خیلی عذاب آور است.
متاسفانه دوست بسیار عزیزم دکتر منصوری(دانشجوی پزشکی تهران است که ما از سال سوم به او دکترا دادیم،پشتکار زیادی داشت و دارد) پدرش را از دست داد.خدایش رحمت کند.نمی دانم که چگونه تحمل می کند ولی از خدا می خواهم که کمکش کند. امیدوارم با توکل بر خدا و قبول واقعیت چون همیشه به راهی که در آن مشترکیم ادامه دهد.برای شادی روحش صلوات.
عجب اوضاعی شد.برف آمد دولت کشور راتعطیل کرد.به هر دلیلی.یکی هست که محاسبه کنه که این نعمت الهی چقدر به کشور ضرر وارد کرده است.با همه قشنگی و با همه برکتش.برای من که بد نشد.دو تا امتحان پرید.به قول خواهرم:گنجیشک پر،کلاغ پر،اسمبلی پر،زبان پر.
زمان عجیب می گذرد.اول سخنرانی می کنند که مردم ما هوشیارند.انتخابات باید با شور ونشاط باشد.بعد می گویند که دشمن برنامه ده ساله ریخت ولی ملت هوشیار بودند و 23 تیر رخ داد.نمی دونم تعطیلی دانشگاه ها در 18تیر های سالهای اخیر به خاطر هوشیاری مردمه یا قطعی برق.اجازه نمی دهند که تو این روزهای سرد و برفی با خیال راحت درس بخونیم.
به راحتی مخالفان ومنتقدان را به ارتباط با دیگران متهم می کنند.کسی نیست که به این انسانها یادآوری کند آنان که امروز منتقد شما هستند روزگاری سفارت اشغال می کردند و جزو اولین کسانی بودند که در جنگ تحمیلی اسیر شدند.نمی دونم آن زمان آقایان کجا بودند و چقدر مطرح بودند.البته نمی خواهم تسخیر سفارت را تایید کنم اما به هر حال این افراد در اوج جوانی و در رادیکال ترین حالت و در یک حرکت کاملا مستقل و بدون دخالت حاکمیت در قالب جنبش دانشجویی این کار را انجام دادند.درست یا غلط بودنش را در جای دیگر باید مشخص کرد.اما این حرکت را می توان مصداق روشنی از بیگانه ستیزی دانست.می گویند که حمایت آمریکا از هر فرد و گروهی در ایران مایه ننگ است،نمی دونم که حمایت کشور دوست و برادرمان روسیه از افراد و یا گروههای داخلی مایه افتخار است و یا مایه... .
درست می گویند که وقتی نمی توانی از عملکرد خود دفاع کنی باید رقیب را تخریب کنی.وقتی نمی توانی از مجلس و دولت حاضر دفاع کنی باید علیه گذشتگان سخن بگویی.وقتی بهترین حرکت یک مجلس قانونی و ملی را نهی می کنند، فکر نمی کنند که ممکن است ملت ایران بزگترین مانع و مخالف اصلاحات در چارچوب قانون اساسی را بشناسند،و آن گاه به این نتیجه برسند که باید طوری دیگر با حاکمیت سخن بگویند.آن زمان است که دیگر ... .بر خود می بالم که توانستم به عنوان یک جوان ایرانی در تحصن غرورآفرین نمایندگان مجلس ششم،شرکت کنم تا از نزدیک با نظرات نمایندگان آشنا شوم.
فقط یک جمله دیگر: ان الله لایُغیر ما بقوم حتی یُغیروا ما بانفسه
همدانشگاهی عزیزمان علی عزیزی بعد از 60 روز از عزتکده اوین آزاد شد.سرحال تر از همیشه ،که باعث امید و شعف است.ولی همچنان سه آذر اهورایی،احمد و مجید و احسان علیرغم دستور قاضی و سپردن وثیقه همچنان در زندان هستند.این هم از عدالت علوی حضرات.
با این که بسیاری از دوستانم خبر ندارند که این جا می نویسم همین طوری کانتر وبلاگ الکی داره زیاد میشه،دوست عزیزم بهزاد لطف کرده است که اطلاع رسانی کرده که ازش تشکر می کنم.لو رفتم.
یک ناشناس به من پیام کوتاه زده است که کاش می فهمیدی که عقل اشتباه می کنه اما احساس نه.بنده خدا خودش را هم معرفی نکرد. به هر حال تامل برانگیز بود و متفاوت.
در راستای شعر پست قبلی:
مسافران قطار
همان مسافت بین دو ایستگاه،از راه
درین قطار به سر می برند،خواه نخواه
دو ایستگاه که می دانی اش:تولد-مرگ
وجود مختصری در میانه دو عدم
به نام عمر،که آن هم چو خواب می گذرد!

یک پست دیگر

بعد از مدت ها، عرض سلام:
1-آقاجون به صورت علنی گفته شد:
سهم ایران از دریای خزر 11/3 درصد است.یعنی ای ایرانیان سهم 50 درصدی شما از این دریاچه به 11/3 درصد کاهش یافت.در عوض شما از نعمت سوخت هسته ای روسیه بهره مند شدید.در ضمن کشور دوست وبرادر روسیه با شما همراه تر و مهربان تر شده است.به همه دوستان توصیه می کنم
اینجا را بخوانند. به هرطریق وقتی قدرت داخلی کشور ضعیف باشد.به طور طبیعی باید از حقوق کشور گذشت.
حالا هی بگید اصلاحات چه کرد؟خاتمی چه کرد؟هر کاری کردند،هر ایرادی که داشتند جلوی این کارها رو می گرفتند.حالا با هر ترتیبی که بود. قربونش برم که یک نماینده هم نداریم که حداقل یه اعتراض بکنه،چیزی بگه.آخه همه آنها راهیافته اند.
2-برادر شوهر شدن هم عالمی دارد.احساس بزرگی خاصی دارد.مخصوصا این که بیشتر از اون که به آقا داماد بگن"آقا مبارکه"به برادر کوچک داماد می گن ایشالا نوبت شما.این آقای خاتمی هم عجب تیپیه.خیلی نورانیه.نمی دونم چون حمام زیاد می ری این جوریه یا این که اصلا آفتاب نمی بینه و یا... .به هر طریق وجودش برای من یکی که خیلی با برکته.
ببین پلی تکنیک برای ما چه هویتی که ساخته.تا گفتم که پلی تکنیکی ام.آقای خاتمی گفت: به به،چی می خونی؟
3-به آخر ترم و امتحانات نزدیک می شویم وحسرت عمر رفته را می خوریم.
این هم شعری از شاعر دیارم اصفهان،شیخ بهائی:
گر نبود خنگ مطلا لگام
زد بتوان بر قدم خویش گام
ور نبود مشربه از زر ناب
با دو کف دست توان خورد آب
ور نبود جامه ی اطلس تو را
دلق کهن ساتر تن بس تو را
جمله که بینی همه دارد عوض
وز عوضش کشته میسر غرض
آن چه ندارد عوض ای هوشیار
عمر عزیز است،غنیمت شمار

خفقان

سلام:
خیلی حرف برای نوشتن دارم.این چند روزه،روز های بازگشت به خود بود.کمی ناشی از امتحانات وکمی هم ناشی از دانشجو بودن وکمی هم ناشی از خوب درک شدن.
رشته عجیب و غریبی دارم.به جرات می تونم بگم که کاملا با بقیه مهندسی ها متفاوت است.از حل مسئله بگیر.از روش تدریس استاد تا وضعیت فیزیکی دانشکده .از بیخ فرق داره.
ولی به یک نکته رسیدم که رعایتش برای من سخته ولی شدنی است.آن هم صبر است.چون از همین اوایل تحصیل با یک موجود نیمه هوشمند سر وکار داری. که رفتارش شاید از منظر تو غیر قابل پیش بینی است.دو روز وقتت صرف یه پروژه می شه.سر وقتش که باید تحویل بیدی مشکل برات پیش می اید.چه کنی....
بگذرم.وقایع مختلفی اتفاق افتاد. امتحان زبان ماشین. ازدواج استاد.آشنایی با آشنا.فوتبال در نمایشگاه.بالاخره گشت ارشاد.
سعی می کنم بعضی ها را بگم.
درآستانه 16 آذر برای اولین بار به چشم خودم،ارشاد کردن مزدوران گشت ارشاد را دیدم.از این که به عنوان یه دانشجو مسلمان نمی تونستم به اون خانم کمک کنم،خجالت کشیدم.از این که نمی تونستم از دینم در مقابل این اعمال زشت دفاع کنم گریم گرفت.کمی ایستادم.فکر کردم.ای کاش بقیه شاهدان هم فکر کنند
از دبیرستان منتظر بودم که 16 آذری شود که بتوانم در آن روز به عنوان یک دانشجو حرفم را بزنم.حیف که در دوران سختی دانشجو شدم.من دچار خفقانم خفقان.
چند تا از پیام کوتاه هایی که دوستام برام زدند را می گم:
1-دانشجو نوایی است که سکوتش فریاد اعتراض و فریادش سرود آزادی است.
2- می دونم دانشجو بودن تو این مملکت دوزار نمی ارزه ولی روزت مبارک.
3-در کوچه درس رهگذریم هنوز وین راه دراز می سپریم هنوز
از اول ثبت نام سالها می گذرد ما واحد پاس نکرده داریم هنوز
4- زرتشت: ستیز من تنها با تاریکی است،من برای نبرد با تاریکی شمشیر روی تاریکی نمی کشم،چراغ می افروزم.به امید آزادی.
5- دانشگاه زنده است با تمام زخمهایش
6-تا حالا یه بچه مارمولک دم بریده تحصیل کرده تو یه پلاستیک پرس شده دیده بودی؟
اگه ندیدی یه نگاه به کارت دانشجویی خودت بنداز.
7- دست از طلب ندارم تا جان من بریاد یا تن رسد به مدرک یا جان ز تن در آید
8- دانشجو شخصیتی والا، اراده ای پولادین و عزتی متعالی دارد.قلبت سرشار از محبت و روحت بزرگ و آینده ات پر امید.
9-به یاد سه آذر اهورایی امروز را روز دانشجو نامیدیم.حال که سه آذر دیگرمان در بندند.هر روزمان دانشجو نیست.

10-سئوال کنکور سال 87:روز 16 آذر چه روزی است:
1-17 مرداد 2-32 خرداد 3-آغاز سال 87 4-2خرداد 76 5-آذر روز 16 ندارد
6-هر پنچ تا 7 -چرا پنج تا 8-پس چند تا 9-هر کی میگه 16 نیست17 18 19 20
10-18 تیر 78
هر کس از ظن خود شد یار من

بالاتر کجاست؟

بنده در دوران دبیرستان در وبلاگ یکی از بهترین معلم هایم قلم فرسایی می کردم.یاده گدشته افتادم واین مطلب را سه سال پیش در ترنج نوشته بودم برداشتم و تغییری در آن دادم.جوونی کجایی که یادت بخیر

باز گفتم که: بالاتر کجاست؟
گفت :بالا تر جهانی دیگر است
عالمی کز عالم خاکی جداست.
پهن دشت آسمانی بی انتهاست
باز من گفتم که بالاتر کجاست؟

گفت: بالاتر از آنجا راه نیست
زانکه آنجا بارگاه کبریاست
آخرین معراج ما عرش خداست
لحظه ای در دیدگانم خیره شد
گفت: این اندیشه ها نارساست؟
گفتمش: ازچشم شاعر کن نگاه
تا نپنداری که گفتاری خطاست

دورتر از چشم خورشید ها
برتر از این عالم بی انتها
باز هم بالاتر از عرش خدا
عرصه پرواز مرغ فکر ماست.

کمکم امتحانات نیم ترم شروع می شود.شاید حضور من در این دنیای مجاز ی کم رنگ تر شود ..

در کنار این معلمان ودرسها(در کنار این اساتید و درسها)
در کنار نمره های صفر و نمره های بیست
یک معلم بزرگ نیز
در تمام لحظه ها٬ تمام عمر
در کلاس هست و در کلاس نیست
نام اوست٬مرگ!
آنچه درس می دهد
زندگی است