مروارید مهر

آنچه باید گفت

مروارید مهر

آنچه باید گفت

من و 18 تیر

بزن باران که دین را دام کردند
شکار خلق و صید خام کردند
سلام
امروز 18 تیر 1387، نه سال از حماسه جنبش دانشجویی ایران می گذارد. چقدر دوست داشتم که آن دوران دانشجویی را تجربه می کردم. قبل از هر چیز می خواستم در روز استقلال جنبش دانشجویی یاد کنم از سه یار دبستانی در بند پلی تکنیک تهران. یاد کنم از احمد، مجید و احسان. دوباره بگویم که عزیزان، گذر عمر و کارهای روزانه هرگز یاد شما را از ذهنم بیرون نمی کند.احمد و مجید و احسان عزیز نمی دانم این روزها را چگونه می گذرانید.اما اطمینان دارم که بر راهی که در آن قرار دارید مصمم و استوارید. بدانید که ما همچنان مظلومیت شما را فریاد می زنیم. ما همچنان از ظلم ظالم در حق شما سخن می گوییم. امید به آزادی همچنان بر دلهایمان حضور دارد. امروز که در دانشگاه راه می رفتم دیوارها و تابلوها سخن می گفتند. از این می گفتند آهای می دانی فردا چه روزی است و سکوت کرده ای. اصلا نیم ساعت فکر کردی که نه سال پیش اینجا چه خبر بوده است. نه سال پیش دانشگاه تهران، میدان فاطمی، و بالاخره خیابان پاستور چه خبر بوده است. چه می گفتند و چه می کردند. آیا شعارشان را می دانی. اصلا جرات به زبان آوردن آن شعارها را داری؟ هنوز می توانی جلوی باتوم به دستان فریاد بزنی: "توپ و تانک و مسلسل دیگر اثر ندارد به مادرم بگویید دیگر پسر ندارد." اما همچنان سکوت، ترس،وحشت و نفرت . امروز آوارهای ناامیدی و رخوت بر سرم فروریخت. آخه خدا کجایی، کجاست عدالتت،کجاست امدادت، سنت هایت فقط برای دل خوشی است. تا کی باید مشاهده کرد و گفت خدا بزرگ است. خدا مگر تو نگفتی که حال و روز یک قوم را تغییر نمی دهم مگر آن که خودشان بخواهند، مگر ما نخواستیم. چگونه باید نشانت دهیم که می خواهیم، نکند باید به جای سه نفر زندانی ، 3 هزار نفر زندانی داشته باشیم. یا شاید هم باید حتما شهید بشویم یا شاید هم باید از تحصیل منع شویم تا خدا بفهمد که می خواهیم.
دیگه صبرم رو به تمامی است. نمی دانم تا کی باید امید دهنده به دوستانم باشم(حداقل در زبان) در حالی که هر روز از امیدی که داشتم فاصله می گیرم. یأس مثل علف هرز تمام باغچه وجودم را فراگرفته است. مگر چند سال زنده ام که باید دوران دروغ و ریا را تحمل کنم.دوران ترس و واهمه. باز به یاد حرف کورش (رفیق جامعه شناسم)می افتم که بهم می گفت ما با ترس مادرانم در زیر مشکهای جنگ به دنیا آمده ایم.
دیشب آسمان هم نتوانست سکوت کند. اگر امروز من به عنوان یک دانشجو نخواستم و نتوانستم از حماسه گذشتگانم حرف بزنم، آسمان جورم را کشید. اگر دیروز در دانشگاه راه می رفتم و سکوت و رخوت را نظاره گر بودم، آسمان بر من خروشید. آسمان با کمی تاخیر صدای "بزن باران که دین را دام کردند." را شنید.
بر آرمان 18 تیر تاکید می کنم. ساکت نشسته ایم در حالی که حتی توانایی دفاع از ناموس را هم از خود گرفته ایم. سکوت کرده ایم تا به جای آن که به فکر آرمانهای بلند تاریخی خود باشیم. و به آزادی، این موهبت الهی، فکر کنیم و دم بزنیم، به مرحله رسیدیم که باید تمام آن حرف ها را کنار بگذاریم و به فکر مراقبت از خواهران خود باشیم. چرا که هر لحظه ممکن است اتاقی در دانشگاهی خالی باشد و پرده هایش کشیده و هر لحظه ممکن است که دانشجویی که به کمیته انضباطی احضار شود.

نظرات 6 + ارسال نظر
مهدی سه‌شنبه 18 تیر‌ماه سال 1387 ساعت 07:29 ب.ظ

دورانی را که شما آرزوی تجربه کردنش را دارید من خودم تجربه کرده‌ام و چه زود فراموش کرده‌ام که اگر اتفاقی از اینجا نمی‌گذشتم هرگز یادم نمی‌آمد.

samz چهارشنبه 19 تیر‌ماه سال 1387 ساعت 12:25 ق.ظ

یأس...
گفتی دوست داشتم تو اون دوران بودم ولی من خوشحالم از اینکه اون دوران رو تجربه نکردم...نمی دونم الآن که با شنیده هام و دیدن عکس روزنامه های اون موقع و ... این حال رو دارم اگه اون دوران رو تجربه می کردم و این جوری مرگ دانشجو رو تو این سال ها می دیدم چه حالی داشتم...
داشتم مقاله ی Autnews رو می خوندم...به خاتمی همون قدر توپیده که به چماق دارها...دیگه واقعاً نمی دونم اصلاً باید به چنین موضوعی فکر کرد یا نه...اصلا کاش یه اسکیمو بودم...(این آخری رو زیاد جدی نگیر)

سلام
هنوز هم می گم که دوست داشتم آن دوران را تجربه می کردم.شاید به خاطر موقعیت خودم باشد.ولی کجاست آن همت و غیرت دانشجوی ایرانی،کجاست صدای با صلابت دانشجوی دختر ایرانی که امیدبخش هم دانشگاهی های خود باشد. کجاست آن جرات که نه برای نان خود، نه برای خوابگاه خود، بلکه برای آزادی، برای پیشرفت جامعه، برای استقرار دموکراسی قدم جلو بگذارد.
من معتقدم که دانشجوی 9 سال پیش با افتخار در مقابل تاریخ رو سفید است.اما ما چی؟ پاسخی برای آیندگان داریم.
البته که داریم،می گیم ببخشید ما دنبال تامین خوابگاه دانشگاه بودیم.ما به دنبال غذای خود بودیم.وقت فکر کردن به موضوعات دیگر را نداشتیم.تلخ تر از همه این که ما مشغولیات دیگری داشتیم.بالاخره جوان بودیم به دنبال تفریح به دنبال بازی ... . مگه دیوانه هستیم که به دیگران فکر کنیم.خدا را شکر که در بهترین دانشگاه هستیم و شغل آیندمون تامین هست.اگه خیلی هم مشکل داشتیم، پا میشیم میریم اون ور. یه جای دیگه که لازم نباشه به این موضوعات فکر کرد.

بهزاد چهارشنبه 19 تیر‌ماه سال 1387 ساعت 01:14 ب.ظ http://layroobi.blogfa.com

سلام. از که مدد می خواهی برادر؟! که را صدا می زنی ؟!‌ خدا؟ خدا که در پستوی خانه است. نشسته به دست های من و تو نگاه می کند که داریم موهای سینه مان را می خوارانیم و زمزمه میکنیم ااااااااا داش امین امروزم هیژده تیر بودا... یادته!!!
یا مثلا قضیه مددی را می شنویم و بیانیه می دهم که مثلا هوی بیناموس ! این چه کار غیر مدنی بود که انجام دادی!!!ما همه توهم مبارزه داریم برادر...دوست داشتیم مثلا ۱۸ تیر ۸۷ ۲۰ سالمان بود... یا میخواهی اصلا این فیلم را عقب تر برگردان ....مثلا دوست داشتی خرداد ۶۰ بدنیا می آدی..ها ؟ چطور بود؟۱ ولی فکر کنم چریک های سیاهکل باحال ترند...اصلا کاش پدرت آرژانتینی بود... چگوارا چقدر گواراست!!!می دانی برادر... از چگوارا... نه عقب تر .. از علی... ما فقط ک فرق با همه شان داریم....شرف نداریم. همین.
خوش باشی

نه برادر، از نظر من ما جاهل هستیم. ما از مهر و عاطفه از اهمیت دیگران بی خبریم.

سحر چهارشنبه 19 تیر‌ماه سال 1387 ساعت 01:33 ب.ظ

علی راست میگه امین! واقعن فکر میکنی میتونستی باشی تو اون دوران؟ این 2 ساله که اومدم دانشگاه تازه فهمیدم ظلم که میگن چیه، تازه فهمیدم پلیسا چقدر بدن، تازه فهمیدم پلیسا چقدر راحت با باتوم بچه ها رو میزنن!!! پارسال 20 آذر که کتک می خوردم فقط تماشاشون می کردم آخه باورم نمیشد! نه امین اشتباه میکنی! ماها عرضه نداریم! خدارو شکر میکنم که من نبودم تواون دوران که اگه بودم نه میتونستم ببینم و ساکت باشم نه احتمالن جرئت داشتم کاری کنم!(شاید از غصه می مردم...)
یادت نیست اون روز که میخواستم برم کمیته انضباطی، همه بهم میگفتن همه چیزو انکار کن و بگو رد می شدی! حالم داشت از خودم و شماها و اونا بهم می خورد،چرا دروغ؟تا کی ترس؟اگه 78 بود چه دروغی باید میگفتیم؟
اشتباه نکن، ماها آدمش نیستیم .... هنوز دخترا دارن خودکشی میکنن و میمیرن،تو دانشگاه ها دارن تجاوز میکنن اما هیچ کی حتی جرئت نداره حرف بزنه! واقع بین باش، ما آدمش نیستیم.....ما فقط شعار میدیم و تماشا میکنیم.... میترسیم...

اره می توانستم باشم.بهتر از دوران یاس و ناامیدی است.بهتر از دوران دوریا و دروغگویی است. به نظر من که عرضه ما کمتر از گذشتگان نیست. ما ها تنبلیم.ما ها جهل داریم. ماها حتی از خواندن یک بیانیه دو صفحه ای عاجزیم.این از بی عرضگی است یا از تنبلی؟
من وبسیاری از هم کیشانم در عمل ثابت کردیم که مرد عمل هستیم. در یک چیز کوتاهی کردیم و در یک چیز نا توان بودیم آن هم همراه کردن جامعه...

محمد امین پنج‌شنبه 20 تیر‌ماه سال 1387 ساعت 12:40 ق.ظ

یادم رفت که بگم. SAMZ عزیز انصافا یکی از جاهایی که آقای خاتمی خودش و 20 میلیون رای را به چیز گرفت،18 تیر بود. کارنامه درخشانی از آن روزگار ندارند. همان طور که چند روز پیش خودشان گفتند که اگه توانایی دفاع از حقوق ملت را نداریم برای چه وارد صحنه بشویم.اگر ایشان در آن مقطع توانایی دفاع از حقوق ملت را نداشتند چه دلیلی بر حضور ایشان در کاخ ریاست جمهوری در آن روزگار وجود داشت.

حمید شنبه 12 مرداد‌ماه سال 1387 ساعت 11:42 ب.ظ http://weblog.hamidcity.com

امین جان! یک راه داریم! بریم یه جایی که این چیزها رو داشته باشیم! نه اینکه اینهمه تلاش کنیم که اینجا بدستشون بیاریم و در نهایت هم با یه حرکت احمقانه ی مردم، همه چیز رو بر باد رفته ببینیم!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد