مروارید مهر

آنچه باید گفت

مروارید مهر

آنچه باید گفت

صبر

به نام حضرت دوست
سلام،امسال یه حال و هوای دیگه ای داره.بهار بدون بارش،گرمای عجیب و اتفاقات دیگه.
اول-من دارم داغون می شم.دوستانم در زندان دارند ذره ذره آب می شن و من نمی توانم یا شاید می ترسم که کاری برای آنها انجام بدم.به خدا گریه داره.من نمی دونم این قضات {...} می فهمند یا نه.هر وقت چشمم به چشم مادرم می خوره یاد مادر احسان می افتم که چجوری رنج دوری پسرش را تحمل می کنه.یک هفته دوری از مادرم در ایام عید برایم قابل لمس بود،چجوری میشه تصور کرد که مادر مجید یک سال پسرش را ندیده باشه.یاد شعار 18 تیر 78 می افتم که:
توپ تانک مسلسل دیگر اثر ندارد به مادرم بگویید دیگر پسر ندارد.
وقتی خبر محکومیت بچه ها شنیدم،دهنم بسته شده بود.ای خدا آخه هیچ کس هم نیست که با او درددل کنیم.جز خودت،خدایا وقتی داداشم رو گرفته بودند،همه بهم می گفتند این امتحان تو که داری از ما می گیری!خدایا تحمل 50 روز زندان عزیزترین کس خیلی سخته.آره درست می گن تازه اون موقع یه آدمی مثل خاتمی بود که بشه باهاش حرف زد.یا دانشجوهای باغیرتی بودند که برای رفیقشان از جان مایه بزارند.اما خدا خانواده این دوستانم چجوری دارند یک سال زندان فرزندانشان را تحمل می کنند(آن هم با خبر شکنجه).هیچ پشتوانه ای جز تو ندارند.خدایا به اشک و آه مادر مجید، به اشک و آه مادر احسان و به اشک و آه مادر احمد قسمت می دم، دوستان ما را آزاد کن.خدایا شجاعت را در نفس ما قرار بده.خدایا از تو می خوام که آگاهی همه ما را بیشتر کن.خدایا بسته.یه کاری بکن.
ای عرش کبریایی چیه تو اون سرت!
دوم-بسم الله الرحمن الرحیم یا ایها الذین امنوا اجتنبوا کثیرا من الظن ان بعض الظـن اثـم. اى کـسانى که ایمان آورده اید! از بسیارى گمانها اجتناب کنید که بعضى از گمانها گـنـاه اسـت.(حجرات آیه 12)
این هفته یک اتفاق بدی در دانشکده افتاد.متاسفانه عده ای از روی جهالت و یا از روی هر چه شما اسمش رو می گذارید.انتشار چند فیلم که با عرف علمی دانشگاه در تناقض بود را بدون هیچ دلیلی به چند نفر از دوستانم نسبت داده اند.امری که اصلا برای من قابل درک نبود.از دوستانم فقط صبر و بردباری دیدم.غرضم از یاد آوری این آیه این بود که قرآن ما را در مورد اموری حتی از ظن و گمان منع کرده است.چگونه است که مدعیان دین به راحتی به خود اجازه می دهند که دانشجویان با مسئولیتی مثل مسئولین سایت دانشکده ما را به ترویج و انتشار مواردی خارج از عرف محیط دانشگاهی متهم کنند.و به راحتی با نفوذی که پیدا کرده اند.فشار بیاورند تا آنها را اذیت و مایوس کنند.
سوم-انتخابات شورای صنفی بالاخره برگزار شد.دانشکده ما خوشبختانه مشکلی نداشت.تیم به نسبت خوبی وارد شورا شد. که امیدوارم قدمی برای رسیدن به اهداف دانشجویی بردارد هر چند اندک.سر و کله زدن با مدیریت دانشکده و مدیریت فرهنگی دانشگاه سخت ترین کاری است که باید انجام داد.حمایت و یاری تمامی دانشجویان و به خصوص دوستان نزدیکم ضرورری است.
چهارم-یک نگرانی برایم با مسئولیت جدیدی که گرفتم برایم پیش آمده.امروز به راحتی و بدون اندک فکری به دوست عزیزم پرخاش کردم.صبرم کم شد. از او معذرت می خوام. از خدا می خوام کمک کند هم صبر من زیاد بشه و هم صبر بقیه دوستانم.چون فکر کنم تنها دوای درد ما صبر باشد و بس.

سفرنامه نوروزی

سلام:
اول از همه سال نو رو به همه تبریک می گم.امسال رو خوشبختانه به خوبی و با سفر آغاز کردم. سعی می کنم در ادامه گزارشی از سفرهایم بگویم.ولی دلم می خواست کمی در مورد سال 86 صحبت کنم.سال 86 را برعکس 4سال قبل از آن، در کنار خانواده آغاز کردم.سال ثبیت و پاگیر شدنم در دانشگاه بود.سال تجربه بود.تجربه دوستان جدید در یک اردو دانشجویی.(امیدوارم با همت بچه ها امسال هم برگزار بشه)تجربه اولین التهاب دانشجویی،کمی ترس و هیجان.سال تجربه زندان برای دوستی که در کنار او بودی.سال شکنجه دانشجو.سال آغاز محاکمه پدر.سال بستن نشریات.سال بستن کانونها(گفتگو و قرآن وعترت).سال یک تجربه گران سنگ درباره ارتباط با دیگران.سال پیش اشتباهات زیاد داشتم ولی خدا را شکر می کنم که خیلی از آن ها را فهمیدم.به قول شاعر:هرگز با غصه خوردن،گذشته بر نگشته
24 اسفند بعد از شرکت در انتخابات عجیب وغریب مجلس هشتم همراه با دیگر فارغ التحصیلان دبیرستان مفید عازم اردو جهادی شدم.لازم است کمی در مورد این اردو توضیح بدم.این اردو سال های سال است که برگزار می شود.خود مدرسه از اواسط دهه 60 اردو جهادی را برگزار می کرد و به این صورت که در ایام نوروز تعدادی از دانش آموزان را به یکی از مناطق محروم کشور می برد.برای ما 6 هدف عمده بیان کردند.با هم بودن و خوش گذشتن اما در جهت خوب و مفید برای من اهمیت بیشتری داشت.در ضمن دیدن فقر و محرومیت خیلی در زندگی اثر می گذارد.شنیدن کی بود مانند دیدن.در این اواخر دولت عوام فریب با تقلید از مدرسه ما این طور اردوها را برای جوانان بسیجی برگزار می کند.من یکی که، به سلامت اقتصادی اردوهای طرح هجرت اعتماد ندارم.ولی در مورد اردو خودمان همه می دانیم که از کدام ارگان پول گرفتیم.از کدام اعتبار مالی آن ارگان است. و می دانیم که چقدر پول و کجا مصرف شده است.این موارد توسط مسئول اردو بیان می شود.فردی که سالهای سال ،او را می شناسیم.(مسئول اردو هر ساله با انتخاباتی کاملا دموکراتیک انتخاب می شه،تنها شرطش مفیدی بودن است وبس)
اردو امسال در بخش دیهوک از توابع شهرستان طبس در استان یزد بود.از سه منطقه محرومی که در سال های پیش دیده بودم محرومتر نبود.امسال دو تا کارگاه قالی بافی و یک مدرسه و یک خانه را شروع به ساخت کردیم.در کنار این فعالیتهای عمرانی،یک گروه آموزشی داشتیم که برای دانش آموزان آنجا که کنکور داشتند کلاس کنکور برگزار می کرد.یک گروه پزشکی داشتیم .یک گروه فرهنگی هم بود.من در گروه فرهنگی بودم.در همین حد توضیح بدهم که می رفتیم مساجد روستاها،بچه های ابتدایی و راهنمایی را جمع می کردیم.با بازی های مختلف آن ها را سرگرم می کردیم.می توانم یک روز کاری که در روستای دهنو داشتم در یک پست جداگانه تعریف کنم.قبول دارم که کار ما از نظر اقتصادی برای منطقه ثمربخش نیست.ولی برای خودمون خیلی مفید است.در ضمن اثر فرهنگی آن بیشتر است.4 منطقه محروم دیدم.معتقدم مشکل اساسی این مناطق تنبلی و کار نکردن خود اهالی این مناطق است.که این هم ناشی از فرهنگ غلطی است که دارند.باید فرهنگ سازی کرد.طرف می بیند که یک جمعی از دانشجویان دانشگاههای تهران کلی راه آمدند که برای آنها کار کنند.کمی به خودش می آید که کجا هست و چه می کند.
از این مطالب بگذریم.سفرنامه ام داشتم توضیح می دادم.24 اسفند رفتم یزد از آنجا به طبس و بخش دیهوک.تا 2 اسفند آنجا بودم.بعد از آنجا با دو ساعت ماشین سواری رفتم بیرجند.با لطف حسین،موفق شدم یک نیم ساعتی ببینمش.خوشحال شدم که در شهر خودشون دیدمش.کلی از تاریخ و وضعیت بیرجند با هم حرف زدیم.انصافا شهر قشنگ و با حالی بود.تو دل کویر یک شهر صنعتی ساخته اند.بعد سوار طیاره شدم برگشتم تهران.عروسی پسرخاله و کلی حال و هول.صبح 6 فروردین همراه با خانواده رهسپار شهر بی نظیر اصفهان شدم.اتفاقا بامداد هم همراه با خانواده اش از شیراز برمی گشتندکه اصفهان یک شب ماندند.دقیقا برعکس ما.خلاصه همدیگر رو در باغ گلها زیارت کردیم.این دیدار هم لذتبخش بود.خوب خیلی صفا داره که رفقا رو تو شهرهای مختلف ببینی.صبح7 فروردین به سمت شیراز حرکت کردیم.برادر عزیز، همسر شیرازی انتخاب کرده بود.جشن عقدش هم تو شیراز گرفته بودند.تا روز نهم شیراز بودیم.گشت و گذار بود.مخصوصا با فالوده و سالادش خیلی حال کردم.عصر نهم با خرسندی که برادر شوهر شدم به اصفهان برگشتیم.صبح روز بعد برای دیدن روستای ابیانه به سمت نطنز، شهر هسته ای، حرکت کردیم.شب به اصفهان برگشتیم.روز بعد samz رو تو باغ چهل ستون زیارت کردم.فقط اگه عابد رو یه جایی می دیدم دیگه هیچ مشکلی نداشتم.روز 13 با کمی خستگی به خانه برکشتیم.
اما نکاتی کوتاه:
1-ایران با همین نقشه اش خیلی بزرگه.خیلی.ایرانگردی را برای همه پیشنهاد می کنم.
2-در جاده های مختلف رانندگی زیادی کردم.کلی تجربه بود.یک جاهایی هم ترسناک،ساعت 12 شب ،15 کیلومتری اصفهان،درحال سبقت از یک کامیون کندرو،پیچیدن بک ماشین جلوت،خونسردی،جان پنج نفر از بهترین افراد زندگیت.ترمز گاز کلاج فرمان.
3-اوقات خوش آن بود که با دوست گذشت.
دیگه بسته.بقیه در شماره آینده.